کتاب لطفاً عاشق بمانید


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



علاقه مند به طرح چه مطالبی دراین وبلاگ هستید؟


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 586
تعداد نظرات : 34
تعداد آنلاین : 1


 در بین این لحظات زیبا و بیاد ماندنی تلفن همراه حسام زنگ خورد و به او خبر داده شد او برای گذراندن طرح خود باید به یکی از شهرهای محروم که نیاز به پزشک دارد برود و بهترین گزینه حسام بوده است. شنیدن این خبر کام همگان را تلخ کرد گویا چاره ای جز رفتن نبود.

قرار است حسام بعد از گذراندن طرح در دوره تخصص شرکت کند. او دانشجوی نمونه سال دانشکده خود است. بسیاری از دانشجویان دانشکده حسرت می کشیدند که در جایگاه او باشند. در کلاسها معمولاً اساتید از تحقیقات او انگشت به دهان می ماندند. به چند زبان تسلط دارد و این موضوع باعث شده سری در سرها داشته باشد. مدالهای جهانی او موجبات افتخار دانشکده شده است.

پدرش یکی از اساتید به نام دانشکده پزشکی است و از جراحان سرشناس کشور است، مادرش نیز در کسوت پزشکی است و برای تربیت او زحمات زیادی متحمل شده اند و برای اینکه در تربیت حسام موفق باشند، برای او وقت زیادی صرف کرده اند و حالا زمان ثمره دهی است. به هر حال سال آخر دانشکده را با موفقیت به اتمام رساند و برای گذراندن طرح خود به اتفاق یکی از همکارانِ دانشکده که مأموریت گرفته بود به یکی از شهرهای محروم عازم شدند. از قضا در آن شهر نیاز به پزشک بود و این مسئولیت به دوش او گذاشته شد. پدر با عزیمت او به این شهر مخالف بود و حس خوبی از رفتن او به این شهر نداشت اما با پا در میانی اساتید، پدر و مادرش بر خلاف میلشان به این مسافرت رضایت دادند. پس از طی مقدمات سفر، آن دو به آن شهر رسیدند و او کار معالجه را با سرعت آغاز نمود. تعداد زیادی از بیماران در زمان کوتاه تحت درمان قرار گرفتند. آوازه این پزشک جوان شهر را پر کرد و این موضوع با ذائقه اقای صابری خوش نیامد. آقای صابری از همکلاسان دوران کودکی پدر حسام است که برخلاف میلش باید در شغلی کار کند که از پدر حسام پایین تر است و این موضوع همیشه او را آزار می داده است اما مجبور بود با احساسات خود کنار بیآید و هیچ گاه فرصت انتقام برایش فراهم نبوده است.

ریشه کنی بیماری در یک شهرستان موجبات تشکر فرماندار شهر و مقامات پزشکی و دریافت چندین لوح تقدیر شد. هریک از مقامات شهری در دادن لوح تقدیر و تشکر از دیگری پیشی می گرفتند. آقای صابری از دیدن چنین شرایطی روز به روز ناراحت تر می شد اما ناراحتی خود را بروز نمی داد. فرزند او به جای درس خواندن وقت خود را در شرکت های هرمی می گذراند و این موضوع همواره موجبات عصبانیت او را فراهم می ساخت. پسرش که هم سن و سال حسام بود از همبازی های حسام بود. هیچ گاه از درس مدرسه خوشش نیآمد و به زور دیپلم فنی گرفت و همیشه فرزند دردسر سازی بود. این دو نفر یعنی حسام و حمید همواره مورد مقایسه قرار می گرفتند و حمید همیشه از این موضوع شاکی بود و شکایت خود را با لجبازی نشان می داد و برعکسِ او حسام روز به روز سر به زیرتر و فهمیده تر می شد.

اقوام آقای صابری در آن شهرستان ساکن بودند. مهمانی های دوره ای جزو مراسم همیشگی آنان بود. یک روز آقای صابری از حسام خواست در مهمانی که اقوام او تشکیل داده بودند شرکت کند. در ابتدا حسام از این دعوت سرباز زد اما با اصرار مجبور شد در آن مهمانی شرکت کند. از اول مهمانی حس و حال خوبی نداشت، چون معمولاً خانواده اش در چنین مهمانی هایی شرکت نمی کردند. آقای صابری با زرنگی خاصی حسام را با دختران فامیل آشنا کرد و خصوصاً تعریف زیادی از او نزد الناز داشت. دخترهای فامیل از دیدن شرایط عالی او دندان به دهان مانده بودند و رقابتی مخفیانه جهت بدست آوردن او بین شان بوجود آمده بود اما هیچ گاه حسام در بند چنین برنامه هایی نبود. یکی از دخترهای فامیل که در رشته پزشکی تحصیل می کرد، در همان بدو ورود نه یک دل بلکه صد دل عاشق حسام شد. حسام همان فردی بود که همیشه در رؤیاهایش تصویرسازی می کرد. به هر طریقی می خواست به او نزدیک شود اما ممکن نشد چون حسام راه نمی آمد و این موضوع حس زنانه او را تحریک می کرد. بی توجهی حسام حسابی عصبانی اش کرده بود در عین حال رقابت دختران فامیل مشکلی بر مشکلاتش افزوده بود. او که دختر حسود و مغروری بود، در بین دو انتخاب گیر کرده بود یا باید غرورش را کنار می گذاشت و تلاش بیشتری برای به چنگ آوردن حسام می کرد یا باید قید حسام را می زد و اجازه می داد دیگر دخترهای فامیل او را تسخیر کنند. تلاش های الناز در آن مهمانی بی ثمر ماند و حسام کوچکترین توجهی به او نکرد.

بعدها الناز به هر طریقی که شده بود شماره حسام را از آقای صابری گرفت. آقای صابری بدش نمی آمد انتقام سالها خِفَت را از این خانواده بگیرد. الناز به بهانه سؤالات درسی قرار ملاقاتی را در محل کار حسام گذاشت و آقای صابری هم در جریان این موضوع بود. روز ملاقات فرا رسید. الناز در ابتدا چند سؤال تحصیلی از او پرسید و بعد به شیوه خاصی از جمله گله مندی از بی توجهی روز مهمانی حس ترحم و در عین حال احساس گناه را در او برانگیخت و به هر حال موفق شد نظر حسام را به خود جلب نماید.

الناز سال چهارم پزشکی بود و به جای خوابگاه ترجیح داده بود در ویلایی که پدرش برایش خریده بود زندگی کند. خانواده الناز در یکی از شهرستانهای مجاور زندگی می کردند و به دلیل تمکن مالی خوبی که داشتند قادر بودند خرج تحصیل او را در دانشگاه آزاد تأمین کنند و در عین حال برای راحتی او منزل شخصی تهیه کنند. 


منیره کردلو مسئول مرکز مشاوره صبا تمام سعی خود را برای برخورداری شما از مشاوران و روانشناسان مجرب نموده و آماده عقد قرارداد با مدارس دوایر دولتی و غیر دولتی می باشد.

:: موضوعات مرتبط: معرفی کتاب , ,
:: برچسب‌ها: معرفی کتاب ,
:: بازدید از این مطلب : 237
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
ن : منیره کردلو
ت : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


(function(i,s,o,g,r,a,m){i['GoogleAnalyticsObject']=r;i[r]=i[r]||function(){ (i[r].q=i[r].q||[]).push(arguments)},i[r].l=1*new Date();a=s.createElement(o), m=s.getElementsByTagName(o)[0];a.async=1;a.src=g;m.parentNode.insertBefore(a,m) })(window,document,'script','//www.google-analytics.com/analytics.js','ga'); ga('create', 'UA-52170159-2', 'auto'); ga('send', 'pageview');