كسي كه گرفتار عشق غيرمنتظره مي شود،

                              مانند مورچه اي است كه به عسل چسبيده باشد.

 ني مثنوي از اينکه از نيستان اصل خويش بريده شده شکايت دارد، در اين راه با جمعيتي همراه شده، ولي هيچکس به خواست او پي نبرده است. اگر به رابطه بين چوب مجوف و نواي موسيقي ني توجه شود درک راز او مشکل نيست. نواي ني، نفخه روحاني عشق است که از مخزني خدايي دميده ميشود.

هر انساني براي خود ني زني است. ني زن اگر بخواهد که نفخه روحاني عشق از ني شنيده شود بايد هم حرص دنيا را در خود بکشد و هم با لب دمساز يک مرشد جفت شود. فقط در اين حالت عاشق به صورت جزيي از معشوق درميآيد. نواي ني زن تکنواز در همنوايي عمومي هستي گم ميشود و ني شکوه گر به نيستان اصل خويش بازميگردد.
مولوي براي توضيح بيشتر مفهوم تمثيل ني به حکايت نويسي و فن نقالي روي ميآورد. به قول خودش:
خوشتر آن باشد که سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران

 » در مكتب تصوف نيز رابطه عشق مجازي وعشق حقيقي به همين عنوان ارائه شده

كه عشق مجازي پلي است براي رسيدن به عشق حقيقي و الهي...

خواجه عبدالله انصاري نيز در رساله محبت نامه مي نويسد:

«اما محبت سه است علتي و خلقي وحقيقي.

محبت علتي هواست وخلقي قضاست و حقيقي عطاست.

آن محبت كه از علت خيزد، در نفس نزول میكند

و نفس را پست می سازد و خلقي بر دل فرود می آيد

و دل را نيست كند و آنچه از حقيقت خيزد، در جان قرار گيرد

تا وي را كه از او نيست، نيست كند و به خود هست كند.»

اين رده بندي با سه قسم عشق طبيعي و روحاني و الهي مشخص و تعريف شده است.

 در حالي كه در مقابل اينگونه نظريات عده اي، قالب عشق را فقط الهي مي دانند

و با هرگونه عنوان عشق زميني مخالفند.

اين گروه معتقدند ماهيت عشق، پرتوي از ذات خداي متعال است

كه فقط درخور شايستگي اوست و آنچه به نام عشقهاي زميني شنيده مي شود

هوس، شيفتگي وعادت است كه به غلط نام عشق بر آن مي نهند

 «عشق بشري، كوتاه بين، فاني، محدودكننده،

گذرنده و آلوده با هوي و هوس و خودپرستي است

در صورتي كه عشق خدايي كه آن را عشق مسيحيايي

نيز مي توان ناميد ازلي و جاودان، بيكران و ابدي و بي زمانست

مانند خود خدا!

مقدمه

چرا برخی روابط دوستی با دوستان غیر هم جنس قبل از ازدواج را نهی می دارند؟

این روابط چه مشکلی ایجاد می کند؟ چه اشکالی دارد

فرد به جای جنس موافق دوستانی از جنس مخالف داشته باشد؟

آیا براستی این روابط آسیبی برای افراد ایجاد می کند؟

مگر انسان تنوع طلب نیست؟

چرا نباید اجازه داد برای ایجاد تنوع این روابط با افراد متفاوت ایجاد شود؟

برای پاسخ گویی به این سؤالات ضروریست به نظریه دلبستگی توجه نمود.

مرکز توجه و کانون ابتد‌ایی تحقیقات پیچید‌ه‌ی د‌لبستگی مربوط به کود‌کی بوده است،

اما بر روابط رمانتیک، روابط زناشویی و ازد‌واج نیز تاکید‌ شد‌ه است.

جان بالبی" پایه گذار نظریه بالبی" بیان می داردکه

يكي از علائم دوران بلوغ در نوجوانان، ميل و رغبت به همنوعان است نوجوان به جامعه و آداب و رسوم و مقررات آن توجه مي‌كند و از محيط اجتماعي خوداستقبال مي‌نمايد. دوستان و همسالان عوامل تحريك نوجوان هستند كه مستقيم يا بطور انعكاسي سبب تحريك صفات ارثي او مي‌شوند. برخلاف ظاهر امر، دوستي و علاقه بين نوجوانان بطور تصادفي و بي علت پيدا نمي‌شود بلكه به اصول و ضوابط خاصي متكي است.

انسان به طور طبيعي هركسي را كه بتواند احتياجات او را برآورده كند و به او سودي برساند. دوست دارد.

به عبارتي ديگر نياز يكي از عوامل مهم نزديكي انسانها به يكديگر است. اما بايد دانست كه تنها احتياج قادر نيست ايجاد دوستي و پيوند عميق كند بلكه، ارتباط و پيوندي سطحي و موقتي ايجاد مي‌نمايد.

براي بقاء دوستي بايد تشابه روحي درميان باشد وگرنه بعد از رفع احتياج، ارتباط خوبخود كم‌رنگ شده و گاه از بين مي‌رود.

خدا گفت زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟ لیلی گفت: من.

 خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت. سینه اش آتش گرفت. خدا لبخند زد لیلی هم.

خدا گفت: شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش. لیلی خودش را به آتش کشید.

خدا سوختنش را تماشا می کرد.

لیلی گُر می گرفت. خدا حظ می کرد.

لیلی می ترسید. می ترسید آتشش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد. مجنون سررسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد، آتش زبانه کشید آتش ماند. زمین خدا گرم شد. خدا گفت اگر لیلی نبود زمین من همیشه سردش بود.

لیلی گفت: امانتی ات زیادی داغ است، زیادی تند است خاکستر لیلی هم دارد می سوزد، امانتی ات را پس می گیری؟

خدا گفت: خاکسترت را دوست دارم، خاکسترت را پس می گیرم.

لیلی گفت: کاش مادر می شدم، مجنون بچه اش را بغل می کرد.

 خدا گفت: مادری بهانه عشق است، بهانه سوختن، تو بی بهانه عاشقی تو بی بهانه می سوزی.  

لیلی گفت: دلم زندگی می خواهد، ساده، بی تاب بی تب.

خداگفت: اما من تب و تابم، بی من می میری...

لیلی گفت: پایان قصه ام زیادی غم انگیز است، مرگ من مرگ مجنون، پایان قصه ام را عوض می کنی؟

خدا گفت:"پایان قصه ات اشک است. اشک دریاست.

دریا تشنگی است و من تشنگی ام، تشنگی وآب.پایانی از این قشنگتر بلدی؟

لیلی گریه کرد لیلی تشنه تر شد. خدا خندید.

يكي از مباحث مهم آيين و طريقته اي عرفاني جهان بحث عشق حقيقي و عشق مجازي است.

افلاطون معتقد است: عشق حقيقي آن است كه به زيبايي وخير مطلق كه هميشه جاويد است تعلق گيرد

وعشق مجازي آن است كه به زيباييهاي ناپايدار صوري كه در سايه بهره داشتن از زيبايي مطلق رنگ و بوي موقت و كوتاه مدت دارند، تعلق گيرد.

به نظر افلاطون عشق مجازي بايد به عنوان مقدمه براي وصول به زيبايي مطلق تلقي شود و نيز همان عشق حقيقي را نتيجه تكامل عشق مجازي می داند.

عشق مجازي بايد به منظور كسب فضايل و قابليتهاي معنوي براي عاشق و معشوقي تلقي شود، تا هر يك بتواند در ديگري تأثيري سازنده و مفيد بگذارد.

از همين منظر است كه افلاطون درباره عشق چنين مي گويد: «مفهوم عشق به طور كلي عبارتست از هرگونه سعي و كوشش براي رسيدن به خوبي و سعادت و اين بالاترين هدف هر كسي است.»

افلاطون مدتها پيش از پيدايش مكتب تصوف عشق مجازي را به عنوان وسيله براي نيل به عشق حقيقي تلقي مي كند، چرا كه چنين عشقي ناپايدار و زوال پذير است و پس از آنكه طراوت جواني معشوق از بين رود ديگر اثري از اين عشق بر جاي نخواهد ماند.

در اين باره در فرهنگ عرفاني هم اشارات فراواني ديده مي شود.

ابوطالب مكي محبت به خداوند را در سه بخش ارائه مي دهد: محبت متوسط، محبت كامل و محبت حقيقي و چون محبت و ايمان را كاملاً به هم مربوط مي داند مي گويد:

«هنگامي كه ايمان در ظاهر قلب، يعني فوأد باشد، مؤمن خدا را با محبت متوسط دوست دارد و چون ايمان به باطن قلب داخل شود و در سويداي دل باشد،

خدا را با محبت كامل دوست دارد و اگر خدا را بر همه خواستهايش ترجيح دهد و محبت خدا بر خواست بنده غلبه كند تا جايي كه محبت خدا از هر نظر محبت بنده گردد، آنگاه وي محب حقيقي است،

مقدمه:

با دیدن دوستانی که دچار عشق جانسوز شده بودند برایش این سؤال پیش آمده بود براستی چرا انسانها عاشق می شوند؟ چرا برخی از افراد بیشتر از دیگران در معرض عشق قرار می گیرند، اما برخی دیگر این موضوع برایشان کمتر اتفاق می افتد؟ چرا با دیدن برخی از افراد احساس مثبتی به یک باره سراغ فرد می آید اما با دیدن فردی دیگر بدون هیچ برخورد قبلی احساس خوبی نداریم؟ آیا گذشته ما در احساسات حال مؤثر است و یا اینکه گذشته تأثیری در حال ندارد؟ سعی داریم برای پاسخگویی به این سؤالها از دیدگاههای روانشناسی بهره گرفته شود.

" مغز انسان اندامی به شدت مرموز و راز آلود است که از زیر بخش های بسیار زیاد تشکیل می شود. پال مک کین دانشمند عصب شناس، می گوید مغز از سه لایه تشکیل شده است.

ساقه مغز که بخش اولیه و ابتدایی مغز به حساب می آید، بخشی از مغز است که به باز تولید، حفظ و حراست از خود و وظایف مهم و حیاتی مانند گردش خون، تنفس، خوابیدن و انقباض عضلات در معرض محرک های بیرونی رسیدگی می کند. ساقه مغز که در بخش پایینی جمجمه واقع شده که " مغز خزنده" نامیده می شود و همه پستانداران از این بخش مغز برخوردارند و برای رعایت سادگی مطلب فرض کنیم که ساقه مغز منبع حرکت جسمانی است.

بخش دوم بخش میانی و یا لیمبیک است. وظیفه آن تولید احساسات در موجود زنده است. دانشمندان با تحریک کردن دستگاه لیمبیک در حیواناتِ آزمایشگاهی در آنها هراس و پرخاشگری ایجاد می کنند که

" مغز قدیم" نامیده می شود و در برگیرنده ساقه مغز و نیز دستگاه لیمبیک است. این بخش از مغز واکنش های غیر ارادی بدن را کنترل می کند. برای بررسی این مغز ناچاراً ذهن باید هشیار و گوش به زنگ باشد، زیرا این مغز همواره این سؤال را می پرسد" آیا ایمن و سالم است؟" مغز قدیمی برای تضمین سلامتی شما روشی متفاوت از مغز جدید را دنبال می کند. یکی از تفاوت های مهم آن این است که مغز قدیمی تنها آگاهی مبهم و نامفهومی از دنیای بیرون دارد. برخلاف مغز جدید که متکی بر ادراک پدیده بیرونی است. مغز قدیمی اطلاعات خود را از تصاویر، نمادها و اندیشه هایی می گیرد که به وسیله مغز جدید این داده های اطلاعاتی آن را به طبقات وسیعی تخفیف می دهد. برای مثال، در حالی که شما می دانستید مغز جدید به سادگی می تواند بین دو دوستتان تشخیص دهد، مغز قدیمی شما این اشخاص را به شش گروه و طبقه تقسیم می کند. تنها نکته ای که مغز قدیمی برایش مهم است آیا یک شخص خاص کسی که

1) مراقب و متوجه است.

2) باید مورد مراقبت و توجه قرار گیرد.

3) رابطه برقرار کند.

4) فاصله بگیرد.

5) تسلیم شود.

6) حمله کند.

 .....داشتم فکر می کردم اگر قرار باشه عشق رو پیدا کرد کجا باید سر زد.

.......به خودم گفتم عشق همه جا مدعی داره.

.........پس نباید دنبال ادعا گشت، بلکه مرد عمل می خواهد.

..............ناگاه ایام اربعین آمد و 20- 30 میلیون آدم پابرهنه و سرما و خستگی

......................بعدش شهادت امام رضا و 3 میلیون عاشق با پای پیاده تا در جوار معشوق باشند.

....اینجا عشق برایم معنی عشق یعنی محبوب و نه هیچ..........

..............عشق برایم معنی شد وقتی که دیدم در اوج فقر برای معشوقش هزینه می کند

                   آنجا که برای رضایت معشوق 

پای پیاده زایران را می شست تا گرد خسنگی بزداید.

منیره کردلو 92/10/12